سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----49020---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----0-----
اون گفت می خوام ببوسمت

 

نویسنده: نازنین
دوشنبه 86/12/6 ساعت 3:43 عصر

 

 

 

چند تا عکس گذاشتم که اگه تکراری بود به کوچکی من و بزرگی

 خودتون ببخشید.

راستی راجع به شعر من نظر ندادید.

 

 

 

 

 

 

 

 

نظر یادتون نره


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: نازنین
شنبه 86/11/20 ساعت 5:19 عصر

 

 

این شعر رو خودم گفتم واسه اون که می دونم نمی دونم واسش می خونم

 

سلام به تو ای غریبه

به تویی که آشنایی و با من غریبگی می کنی

تویی که میان تپش های ترانه من می تپی

و مانند غزل از چشمانم جاری می شوی

و بی اختیار از لبانم می گریزی نبض ترانه دست توست

برو نیلوفر زیبا برو برو به دریا به اقیانوس

تا در مرداب دل من نمیری

سکوت ترانه زیباست چون همساز دل من است

سکوت ترانه نمی شکند مگر آنکه تو آن را بخوانی

تا در خود آشوبی به پا کند و تو را هم دعوت کند

قانون ترانه دست توست

و نگاه غریبی که نمی دانستم از من چه می خواست

مگر من چه بودم که تو اینطور بی قرار بودی

بیا و ببین من بی تو چه بی تابم

بی تو سکوت زیباست سکوت معنی تونیست

و شادی را با تو می خواهم

نگاهت را دوست دارم صدایت را دوست دارم غمت را دوست دارم

از من گریز مکن شاید دلها واسته باشد و شاید اشک ها

آسمان را ببین ما را به پرواز دعوت می کند

دستهایم را بگیر تا اوج بگیریم من و تو بر تارک آسمانیم

و بی هم من در قعر زمینم

چون شوقی برای پرواز نیست

قول دادی به دیدارم می آیی گفته بودی مرا دوست داری

افسوس از من یادی نمی کنی

کاش در خواب من می چکیدی

کاش باران من بودی و بر من می باریدی

و مرا از وجودت تازه می کردی

نیستی و نبودن تو با یاد تو تازه می شود

دیگر شبها را نمی خوابم تو به دیدارم نمی آیی

بیدار می مانم تا به دیدارت آماده باشم

بیدار می مانم تا چشم انتظار رفته باشم

تا شاید بفهمی دوستت دارم.

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: نازنین
یکشنبه 86/10/23 ساعت 3:51 عصر

زندگی در گرو خاطره هاست

خاطره ها در گرو فاصله هاست

فاصله ها تلخ ترین خاطره هاست

 

آره منم دارم این حرفا رو می زنم دلم برت تنگ شده آره تو گفتی واسه آخرین بار مواظب خودت باش ولی من نمی تونم هنوز با تمام شیطنتم می رم بیرون و آدم برفی درست می کنم کلی برف بازی می کنم ولی نگران نباش لباس گرم می پوشم تو همیشه می گفتی من مثل بچه هام من همون کوچولوی مهربون شیطونم که تو خیلی دوستم داشتی همیشه سرد بودم و هنوزم از شدت این سرما دلم می لرزه هر وقت دفتر خاطرات گذشته رو تو ذهنم ورق می زنم همش تویی و یاد تو  

 نه تو خواستی از من جدا بشی و نه من ولی فاصله شد معنی عشق آخه آخر داستان عشق من و تو چی میشه؟    من که اولین بارم بود عاشق شده بودم ولی من از عشق ترسیدم دوست دارم اون همه فاصله رو جبران کنم دوست دارم مال تو باشم ولی محاله نمیشه دلیلشم فقط خودم می دونم و خودت من می دونم بعضی ها عشق و باور ندارن و خیلی ها دیوونگی های دلتو مسخره کردن   من می دونم گریه کردی آخه یه شب خواب دیدم داری نگام می کنی و گریه می کنی ببین آرزو داشتی که من بهت بگم دوستت دارم حالا می گم به جون خودم دوستت دارم و من یه دخترم سرشار یه عالمه احساس پاک و برام سخته این همه محبت و خوبی های تو رو فراموش کنم خدا جونم فقط ازت می خوام دیگه کسی عاشق من نشه و همینطور من و اگه کسی منو دوست داشت ازش فاصله نمی گیرم که از این فاصله عشق به وجود بیاد .

 

به نظر شما چرا معشوق از عاشق فرار می کنه؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: نازنین
یکشنبه 86/10/16 ساعت 5:5 عصر

seasidaromance

 

 

صدا کن مرا       صدای تو خوب است      صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است 

     که در انتهای صمیمیت حزن می روید      در ابعاد این عصر خاموش   

  من از طعم تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم  

   بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است    

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد       خاصیت عشق این است

 

سلام به همه شما دوستان خوبم

بی مقدمه میرم سر اصل مطلب وقتی من به وجود خدا پی بردم اونو احساس کردم و خیلی دوستش داشتم و دارم اخلاقم تغییر کرد مهربون شدم , نماز خوندم , همه دوستم داشتند در همون حال بودم که یه روز با یکی از دوستام می خواستم برم بیرون توی مسیرمون اونو دیدیم دوستم اونو میشناخت و باهاش سلام و احوال پرسی کرد از همون لحظه ای که منو دید بد جور نگام می کرد و دوستم داشت و بعد از مدتی روزگار طوری بود که ما همدیگرو بیشتر می دیدیم و بعد دیدم یکی اینجا بدجور داره پرپر میشه اخه اون خیلی منو دوست داشت ولی من هیچ احساسی نسبت به اون نداشتم خیلی نگام می کرد عاشقم شده بود و خیلی منو دوست داشت ولی بازم من اصلا" تحویلش نمی گرفتم من تپش های قلب اونو وقتی آروم بود احساس می کردم و همینطور سنگینی نگاهاشو و من وقتی فهمیدم که چقدر دوستم داره همش کاری کردم که بیشتر قلبش بزنه بیشتر عاشقم بشه غافل از اینکه قلب من هم واسش لرزید دیگه دست خودم نبود اون منو هم عاشق خودش کرد ولی من باز هم با وجود اینکه چقدر دوستش داشتم تحویلش نمی گرفتم.

شاید اون یه هدیه از خدا واسه من باشه از اون ماجرا یعنی از اولین روز سه و نیم سالی میگذره اون هنوز هم منو کلی دوست داره خیلی وقتاست که به خوابم میاد درسته ما هیچ وقت با هم ارتباطی نداشتیم ولی روحمون به هم نزدیک بود شبها همیشه به خوابم می یومد ولی الان که این همه سال گذشته کمتر میاد ( در پی آن چشمانم که در پی خودم بود و غافل بودم ).

 

یک شب خواب دیدم نو یه جمعی بودیم بعد تموم شدن اون مراسم که نمی دونم واسه چی بود تورو دیدم دم در باهات خداحافظی کردم و تو لبخند زدی همین که رفتم بیرون یه پلاستیک دستم بود پاره شد همه وسایلام ریخت تو اومدی کمک کردی و بعد با من اومدی که بریم خونه من یه حسی داشتم وقتی کنارت راه می رفتم گفتم من تنهام بمون خونمون تا مامانم بیاد تو موندی مامانم که اومد توداشتی می رفتی من گفتم خداحافظ تو گفتی اه دست ندادم من گفتم اشکال نداره بعد اومدی جلوم  انقدر نگام کردی و بعد گفتی می خوام ببوسمت ولی تو فقط نگام می کردی من از خواب بیدار شدم ساعت 4 صبح بود تو رو که دادم اومد گریه ام گرفت خسته شدم از این همه فاصله این همه خوابی که از تو دیدم و پشیمونم که عشق پاک تو رو باور نکردم هرچقدر هم بنویسم نمی تونم احساس قشنگ تو رو اونطور که بودی بیان کنم.

نظر یادتون نره

اگه عکس نیومد روش کیلک راست کن sho picture رو بزن میاد.  


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: نازنین
پنج شنبه 86/10/13 ساعت 7:45 عصر

اما نمی دانم چرا در همان لحظه

ناگهان چشمان فریبنده ات را در هاله ای از ابر می نگرم

که کریم تر از ابر می گرید

و بلور اشک های کریمانه ات – از میان مژگان سیاهت , از میان یک جفت چشم نگران و غمگین

از میان ابر , از میان افق, جوانه می زند و می شکفد

و در اقیانوسی دور , می چکد- سقوط اشک های تو در آب ها

موج بر می انگیزد و طوفان را به آشوب دعوت می کند

ای غمگین – ای زاده ی غم –

ای نشاط و ای فرزند نشاط- ای واژه ای صفا و صمیمیت – ای معنی کرامت – ای هم نثار

ای عشق , و ای تبسم محبت - ای هم پرواز – هر شب که با یاد تو به خلوت می روم

در این آهنگم که ساز های شعر را کوک می کنم

و نوشته های واژها را بنویسم و هماهنگی کلمات را به انتظار بنشینم

تا در تالار سکوت , احساس جنگی افسونگر بپاشم

وازه های رقصنده چون رنگین حباب های – در رویا و در بلندی خیالم در هم می لولند

و چون قطرات اشک رنگین در هم می لرزند

و رنگین کمان شعر

در شوق اندیشه ام بر دیواره ای افق خیالم نقش می بندد

سپس هم آنگ می شوند – هم آهنگ می شوند – وزن می شوند

 شور و حال می شوند و شعر می شوند شعری که تو می پسندی

ای من – ای همزاد- ای همسفر سالهای زندگی ام

سالهاست و شاید قرنهاست که من و تو – یک روح در دو پیکریم

یک معنی در دو واژه ایم – یک خورشید در تو آسمانیم

یک عشق در دو سینه ایم – و یک هستی در دو نیمه ایم – شاید هم یک روح

در دو پیکر ساخته باشند.

نازنینم - خیلی حرف دارم اشک ها اجازه می دهد که بنویسم و بنویسم

اما یکی در سینه ام می گوید: نه – ننویس

شاید او نخواند – شاید او دوست نداشته باشد – آیا راست می گویید.

 

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • دیدمش
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • آوای آشنا

  •